جدول جو
جدول جو

معنی کار کفتر - جستجوی لغت در جدول جو

کار کفتر
(کَ تَ)
نام گردیار (در افغانستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ مِ تَ)
نام کتابی است در علم نجوم تألیف حسن بن الخصیب از حذاق منجمین قرن دوم هجری و معاصر یحیی بن خالد برمکی. (چهارمقاله چ قزوینی چ اوقاف گیب ص 55 و چ 3 از انتشارات کتابفروشی زوار چ معین ص 273). حسن بن خصیب از ماهرین به فن احکام نجوم بوده است که ایرانی نسب میباشد و دارای کتابی است در احکام نجوم موسوم به ’کار مهتر’ که در آن کتاب به احکامی معتقد شده که اغلب صادق در نیامده منجمله اگر زحل در اول دقیقۀدرجۀ اول جوزا برسد پادشاه مصر فوت میکند. (ابن قفطی در تاریخ الحکماء مینویسد که در زمان من دو مرتبه زحل نزول بدقیقۀ اولین درجۀ جوزا نمود ولی مرگ شاه رخ نداد) و نیز از تألیفات وی کتاب المدخل الی علم الهیئه و کتاب تحویل سنی العالم و کتاب الموالید وکتاب تحویل سنی الموالید و کتاب المنثور که برای یحیی بن خالد مرتب ساخته است و کتاب النکت میباشد. حسن بن خصیب در ایام یحیی بن خالد برمکی در حدود سال 170 و187 هجری قمری میزیسته است. (نقل از تاریخ الحکماء کردم بدون دقت در آن و در محل دیگر آن را فعلاً نیافتم فقط برای ثبت نام در این جزوه بدین مختصر اکتفا شد). (گاهنامۀ سید جلال طهرانی، سال 1310 صص 22- 23)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
از پیش رفتن کار. (آنندراج) :
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود.
حافظ (ازآنندراج).
، (در اصطلاح روسبیان) کار رفتن زن بد، رفتن او به عمل بد. پرداختن روسبی به کار زشت. به تباهی رفتن زن، بمزد و اجرت
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ تَ / تِ)
نار کفیده. (از آنندراج). انار کفته. انار کفیده. انار شکافته. انار ترکیده. انار ترک خورده. رجوع به نار و نار کفیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار کشته
تصویر کار کشته
مجرب ورزیده آزموده، جمع کار کشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار رفته
تصویر کار رفته
بکار پرداخته کار کرده: (روزی که بهله را بکمر آشنا کنی از دست کار رفته ما بی خبر مباش) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاراکتر
تصویر کاراکتر
فرانسوی منش، نشانه، نما، ویژگی، روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاراکتر
تصویر کاراکتر
((تِ))
شخصیت، منش، هریک از اشخاص معرفی شده در یک داستان، نمایشنامه یا فیلم نامه
فرهنگ فارسی معین
پارچه بافتن با دستگاه سنتی بافندگی
فرهنگ گویش مازندرانی